loading...

siava

گالري شميس

بازدید : 560
11 زمان : 1399:2

در دهه‌هاي ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به فكرمان هم خطور نمي‌كرد كه به آلمان سفر كنيم. پدر و مادرم جزو آدم‌هايي بودند كه نمي‌خواستند اتومبيل ساخت آلمان بخرند و اعلام كرده بودند هرگز پا در آلمان نمي‌گذارند. نظر مادرم اين بود كه: «نبايد يك شاهي بهشان داد».

گالري

آموزش نقاشي

آموزش نقاشي بزرگسالان

طراحي كاراكتر

نمي‌شد آنها را سرزنش كرد. پدربزرگ و مادربزرگِ مادري‌ام لهستاني‌تبار بودند. آنها پس از حمله‌ي نازي‌ها به سيبري و ازبكستان گريخته و به اين ترتيب از هولوكاست جان سالم به در برده بودند. بسياري از دوستان و خويشاوندشان به اندازه‌ي آنها خوش‌شانس نبودند. پدربزرگ و مادربزرگم به ندرت درباره‌ي تجربه‌ي ايام جنگ صحبت مي‌كردند. بي‌ترديد، آن‌چه بر سرشان آمده بود اول بر زندگي مادرم و بعد بر من تأثير گذاشته بود.

اين تنها خانواده‌ي من نبود كه از آلمان بيزار بود. من در حومه‌ي عمدتاً يهودي‌نشين لانگ آيلند زندگي مي‌كردم كه در آن‌جا اين احساسي رايج بود. البته اين طور نبود كه مردم علناً راهپيمايي راه بيندازند و شعارهاي ضد آلماني بدهند! در عوض، آن‌قدر با ظرافت احساس‌شان را بروز مي‌دادند كه به هر ترتيب بر روحيه‌ي كودكانه‌ام اثر مي‌گذاشت.

به ياد دارم كه در دبيرستان با دوستان آلماني در مورد سختي و خشن بودن زبان آلماني حرف مي‌زدم. دوستي شوخ‌طبع با در آوردن اداي تلفظ آلماني، خشونت ظاهري اين زبان را مسخره مي‌كرد و ما مي‌خنديديم. هيچ وقت از ذهن من يا هيچ يك از دوستانم نگذشت كه اين رفتار مي‌تواند توهين‌آميز باشد. درست است، ما نوجوانان احمقي بوديم اما در عين حال متوجه بوديم كه ديگر فرهنگ‌ها را نبايد تا اين حد مسخره كرد يا دست كم گرفت.

تابستان در اردوي مخصوص يهوديان شركت مي‌كردم، برنامه‌ي اردو با برگزاري المپيكي كوچك به پايان مي‌رسيد. در اين اردو تيم‌هايي از «كشورهايي» حضور داشتند كه معمولاً در مسابقات ورزشي با يكديگر رقابت مي‌كردند ــ اساساً رقابت رنگارنگي بود با وجهي بين‌المللي. هر تابستان تعداد تيم‌ها و كشورها تغيير مي‌كرد و هميشه دوست داشتيم حدس بزنيم كدام يك از آنها انتخاب مي‌شوند. پس از پايان المپيك، پلاك‌هايي مزين به پرچم كشورهاي منتخب در سالن اجتماعات اصلي آويزان مي‌شد. چون اين اردو بعد از دهه‌ي ۱۹۳۰ برگزار مي‌شد، سالن مملو از پرچم‌هايي از سراسر جهان بود. در نخستين سال‌هاي پس از جنگ، آلمان در اين مراسم حضور نداشت، همان‌طور كه در ديگر مجامع بين‌المللي هم غايب بود. يك بار از يكي از مديران اردو در اين باره سؤال كردم. او با نوعي بدگماني گفت: «آلمان به عنوان يك كشور هرگز براي شركت در المپيك انتخاب نمي‌شود». و به اين ترتيب حدس‌ام را تأييد كرد. نيازي نبود كه بپرسم چرا.

در اين مورد هيچ چيز برايم عجيب نبود. من در اين فرهنگ بزرگ شده بودم. هر گاه اسم آلمان بر زبان مي‌آمد، بحث بر سر هولوكاست يا تاريخ جنگ‌هاي جهاني بود. اين تقريباً تنها ارتباطم با اين كشور بود. قبل از اين دوره يا بعد از آن وقتم را صرف مطالعه‌ي تاريخ آلمان نكرده بودم و از فرهنگ اين كشور شناخت نداشتم. اساساً تا آن وقت هرگز با يك آلماني ملاقات نكرده بودم.

وقتي دانشگاه را شروع كردم و با همكلاسي‌هايي كه در دبيرستان آلماني خوانده بودند آشنا شدم، تا حدودي از كارم نااميد شدم! مسئله تنها اين نبود كه آلماني زباني كاملاً ناشناخته به نظر مي‌رسيد بلكه تعجب مي‌كردم كه كسي واقعاً بخواهد آلماني ياد بگيرد. به همين ترتيب، وقتي يكي از دوستان خوابگاهمان در ستايش از جنبش باوهاوس سخن گفت سردرگم شدم. نه تنها هرگز چيزي درباره‌ي اين جنبش نشنيده بودم بلكه يك جنبش آوانگارد طراحي نمي‌توانست جايگزين تصورات تنگ‌نظرانه‌ام درباره‌ي آلمان شود.

بازديد از اردوگاه‌هاي كار اجباري بخشي ضروري از برنامه‌ي آموزشي شاگردان مدارس است و بناهاي يادبود يهوديان، كولي‌ها و همجنس‌گرايان و گروه‌هاي ديگري كه به دست رژيم نازي به قتل رسيده‌اند در هر گوشه‌ي آلمان ديده مي‌شود.

به ياد مي‌آورم كه وقتي در واكنش به شور و شوق يك سال‌بالايي كه براي تحصيل در خارج از كشور، تنها به خاطر اين كه «دوست داشت آلماني صحبت كند» به مونيخ مي‌رفت و بيش از حد هيجان‌زده و بي‌صبرانه منتظر بود تا خود را در آن زبان غرق كند، لبخند مي‌زدم، در ذهنم اين سؤال مطرح بود كه چرا از بين همه‌ي كشورهاي روي كره‌ي زمين مي‌خواهد در آلمان تحصيل كند؟ چرا نمي‌خواهد مثل ساير دانشجويان علاقه‌مند به تحصيل در خارج از كشور به فلورانس يا لندن برود؟

بي‌ترديد، در آن زمان ايده‌ي سفر به خارج از كشور براي من جاذبه‌ي چنداني نداشت. حتي در پيگيري درس‌هاي رشته‌ي اصلي خودم تاريخ، درس‌هايم را، به استثناي دو كلاس تاريخ اروپا و جهان كه مطالعه‌اش جزو دروس اجباري بود، صرفاً به تاريخ آمريكا محدود كردم. در گذشته نگرش من بسيار مبهم و محدود بود و تمايل نداشتم كه در كار دانشگاهي و اجتماعي از منطقه‌ي امن خودم بيرون بروم.

در دهه‌هاي ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به فكرمان هم خطور نمي‌كرد كه به آلمان سفر كنيم. پدر و مادرم جزو آدم‌هايي بودند كه نمي‌خواستند اتومبيل ساخت آلمان بخرند و اعلام كرده بودند هرگز پا در آلمان نمي‌گذارند. نظر مادرم اين بود كه: «نبايد يك شاهي بهشان داد».

گالري

آموزش نقاشي

آموزش نقاشي بزرگسالان

طراحي كاراكتر

نمي‌شد آنها را سرزنش كرد. پدربزرگ و مادربزرگِ مادري‌ام لهستاني‌تبار بودند. آنها پس از حمله‌ي نازي‌ها به سيبري و ازبكستان گريخته و به اين ترتيب از هولوكاست جان سالم به در برده بودند. بسياري از دوستان و خويشاوندشان به اندازه‌ي آنها خوش‌شانس نبودند. پدربزرگ و مادربزرگم به ندرت درباره‌ي تجربه‌ي ايام جنگ صحبت مي‌كردند. بي‌ترديد، آن‌چه بر سرشان آمده بود اول بر زندگي مادرم و بعد بر من تأثير گذاشته بود.

اين تنها خانواده‌ي من نبود كه از آلمان بيزار بود. من در حومه‌ي عمدتاً يهودي‌نشين لانگ آيلند زندگي مي‌كردم كه در آن‌جا اين احساسي رايج بود. البته اين طور نبود كه مردم علناً راهپيمايي راه بيندازند و شعارهاي ضد آلماني بدهند! در عوض، آن‌قدر با ظرافت احساس‌شان را بروز مي‌دادند كه به هر ترتيب بر روحيه‌ي كودكانه‌ام اثر مي‌گذاشت.

به ياد دارم كه در دبيرستان با دوستان آلماني در مورد سختي و خشن بودن زبان آلماني حرف مي‌زدم. دوستي شوخ‌طبع با در آوردن اداي تلفظ آلماني، خشونت ظاهري اين زبان را مسخره مي‌كرد و ما مي‌خنديديم. هيچ وقت از ذهن من يا هيچ يك از دوستانم نگذشت كه اين رفتار مي‌تواند توهين‌آميز باشد. درست است، ما نوجوانان احمقي بوديم اما در عين حال متوجه بوديم كه ديگر فرهنگ‌ها را نبايد تا اين حد مسخره كرد يا دست كم گرفت.

تابستان در اردوي مخصوص يهوديان شركت مي‌كردم، برنامه‌ي اردو با برگزاري المپيكي كوچك به پايان مي‌رسيد. در اين اردو تيم‌هايي از «كشورهايي» حضور داشتند كه معمولاً در مسابقات ورزشي با يكديگر رقابت مي‌كردند ــ اساساً رقابت رنگارنگي بود با وجهي بين‌المللي. هر تابستان تعداد تيم‌ها و كشورها تغيير مي‌كرد و هميشه دوست داشتيم حدس بزنيم كدام يك از آنها انتخاب مي‌شوند. پس از پايان المپيك، پلاك‌هايي مزين به پرچم كشورهاي منتخب در سالن اجتماعات اصلي آويزان مي‌شد. چون اين اردو بعد از دهه‌ي ۱۹۳۰ برگزار مي‌شد، سالن مملو از پرچم‌هايي از سراسر جهان بود. در نخستين سال‌هاي پس از جنگ، آلمان در اين مراسم حضور نداشت، همان‌طور كه در ديگر مجامع بين‌المللي هم غايب بود. يك بار از يكي از مديران اردو در اين باره سؤال كردم. او با نوعي بدگماني گفت: «آلمان به عنوان يك كشور هرگز براي شركت در المپيك انتخاب نمي‌شود». و به اين ترتيب حدس‌ام را تأييد كرد. نيازي نبود كه بپرسم چرا.

در اين مورد هيچ چيز برايم عجيب نبود. من در اين فرهنگ بزرگ شده بودم. هر گاه اسم آلمان بر زبان مي‌آمد، بحث بر سر هولوكاست يا تاريخ جنگ‌هاي جهاني بود. اين تقريباً تنها ارتباطم با اين كشور بود. قبل از اين دوره يا بعد از آن وقتم را صرف مطالعه‌ي تاريخ آلمان نكرده بودم و از فرهنگ اين كشور شناخت نداشتم. اساساً تا آن وقت هرگز با يك آلماني ملاقات نكرده بودم.

وقتي دانشگاه را شروع كردم و با همكلاسي‌هايي كه در دبيرستان آلماني خوانده بودند آشنا شدم، تا حدودي از كارم نااميد شدم! مسئله تنها اين نبود كه آلماني زباني كاملاً ناشناخته به نظر مي‌رسيد بلكه تعجب مي‌كردم كه كسي واقعاً بخواهد آلماني ياد بگيرد. به همين ترتيب، وقتي يكي از دوستان خوابگاهمان در ستايش از جنبش باوهاوس سخن گفت سردرگم شدم. نه تنها هرگز چيزي درباره‌ي اين جنبش نشنيده بودم بلكه يك جنبش آوانگارد طراحي نمي‌توانست جايگزين تصورات تنگ‌نظرانه‌ام درباره‌ي آلمان شود.

بازديد از اردوگاه‌هاي كار اجباري بخشي ضروري از برنامه‌ي آموزشي شاگردان مدارس است و بناهاي يادبود يهوديان، كولي‌ها و همجنس‌گرايان و گروه‌هاي ديگري كه به دست رژيم نازي به قتل رسيده‌اند در هر گوشه‌ي آلمان ديده مي‌شود.

به ياد مي‌آورم كه وقتي در واكنش به شور و شوق يك سال‌بالايي كه براي تحصيل در خارج از كشور، تنها به خاطر اين كه «دوست داشت آلماني صحبت كند» به مونيخ مي‌رفت و بيش از حد هيجان‌زده و بي‌صبرانه منتظر بود تا خود را در آن زبان غرق كند، لبخند مي‌زدم، در ذهنم اين سؤال مطرح بود كه چرا از بين همه‌ي كشورهاي روي كره‌ي زمين مي‌خواهد در آلمان تحصيل كند؟ چرا نمي‌خواهد مثل ساير دانشجويان علاقه‌مند به تحصيل در خارج از كشور به فلورانس يا لندن برود؟

بي‌ترديد، در آن زمان ايده‌ي سفر به خارج از كشور براي من جاذبه‌ي چنداني نداشت. حتي در پيگيري درس‌هاي رشته‌ي اصلي خودم تاريخ، درس‌هايم را، به استثناي دو كلاس تاريخ اروپا و جهان كه مطالعه‌اش جزو دروس اجباري بود، صرفاً به تاريخ آمريكا محدود كردم. در گذشته نگرش من بسيار مبهم و محدود بود و تمايل نداشتم كه در كار دانشگاهي و اجتماعي از منطقه‌ي امن خودم بيرون بروم.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 12
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 31
  • بازدید ماه : 52
  • بازدید سال : 296
  • بازدید کلی : 2070131
  • <
    آرشیو
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی